شعار همیشگی ما؛
۞ چراغ امید روشن است ۞
Wednesday, 1 May , 2024
امروز : چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت , ۱۴۰۳
شناسه خبر : 10411
  پرینتخانه » سیاسی تاریخ انتشار : 07 آبان 1400 - 13:48 | 67 بازدید | ارسال توسط :
گفت‌وگو با طاهره طالقانی هم‌زمان با دومین سالگرد فوت خواهرش اعظم طالقانی؛

عملکرد مدیران بر اعظم تأثیر گذاشت

هدف این مصاحبه، نزدیک‌شدن به شخصیت و زندگی خانوادگی اعظم طالقانی بود و برای صحبت در‌این‌باره، چه کسی بهتر از طاهره خانم، فرزند دیگر آیت‌الله طالقانی. او که پس از فوت اعظم طالقانی تا برگزاری انتخابات از سوی شورای مرکزی، جانشین دبیرکل جامعه زنان انقلاب اسلامی شده است، در این مصاحبه از زمانی گفت که اعظم خانم همه جوانب زندگی خواهرها را سامان می‌داد، از تأثیراتی که پدر بر گرایشات برابری‌خواهانه آنها گذاش، و از وقتی که پس از انقلاب مجوز تأسیس مدرسه به او داده نشد یا نگرانی‌هایی که برای آینده فرزند معلولش داشت: «همه، اوایل انقلاب به مدیریت کشور اعتماد کردند ولی با دیدن عملکرد نظرها تغییر کرد. عملکرد مسئولاین، عملی‌نشدن شعارها و نقد نسبت به آنها بر اعظم هم تأثیر گذاشت و دیگر حمایتی را که در گذشته داشت، نداشت».
عملکرد مدیران بر اعظم تأثیر گذاشت

شاید کمتر کسی به اندازه شما که خواهر اعظم طالقانی هستید درباره خصوصیات او بداند. واقعا اعظم خانم در خانه و خانواده چگونه بود؟
اعظم خواهر بزرگ خانواده بود. مامان بیشتر گرفتار زندان بابا و مسائل دیگر بود و اعظم همیشه تعریف می‌کرد که از نوجوانی با ما خواهرهای دو‌قلو مثل عروسک بازی کرده است. از همان کودکی احساس می‌کردم که همه‌کاره ماست. هر کاری که داشتیم، درسی، تحصیل، خوراک و خرید به او رجوع می‌کردیم؛ به‌ویژه اینکه من به او خیلی وابسته بودم. او در کلاس پنجم یا ششم دبستان در مدرسه فخریه قیطریه، معلم ریاضی ما بود و در خانه هم همان‌طور به درس ما رسیدگی می‌کرد. خواهرمان بعد از ازدواج هم‌زمان به صورت شبانه درس می‌‌خواند و به صورت روزانه تدریس می‌کرد؛ چون پدر اصرار داشت که زنان روی پای خود بایستند و استقلال مالی داشته باشند. فعالیت‌های خارج از منزل تعطیل نمی‌شد، بنابراین به او که مشغله درس و کار داشت، کمک می‌کردیم تا بیشتر و بهتر به آنها برسد. ما دائما در خانه مشاوره داشتیم و با هم حرف می‌زدیم. بابا که دستگیر می‌شد و به زندان می‌رفت، کارها بیشتر روی دوش مادر و از آنجایی که اعظم بزرگ‌تر بود، بر دوش او می‌افتاد.
‌جز بحث‌های مدیریتی زنان و ریاست‌جمهوری زنان چه آرزویی داشت؟
او بعد از آزادی از زندان بر آگاهی، افزایش مهارت و مستقل‌بودن زنان تأکید داشت و اینکه فقط در خانه سرگرم کارهای روزمره نباشند. داشتن شغل و استقلال مالی زنان بسیار برای او مهم بود، بنابراین برای آموزش مهارت و توانمندسازی زنان ان‌جی‌او تشکیل داد و زنانی را که تحصیلات پایینی داشتند به ادامه تحصیل تشویق می‌کرد. یک کارگاه خیاطی هم برای آموزش زنان سرپرست خانوار در مؤسسه تأسیس کرد که بتوانند استقلال مالی داشته باشند. درباره مدیریت زنان هم می‌گفت مسائل و مشکلات در خانواده یا اجتماع، با مدیریت زنان به سامان می‌رسد و از خشونت‌ها می‌کاهد.
‌هیچ‌وقت دوست نداشت در زمان جنگ اسلحه دست بگیرد و به جبهه برود؟
در زمان جنگ عده زیادی از زنان برای ارسال مواد غذایی و پوشاک و وسایل مورد نیاز برای جبهه‌ها با مؤسسه همکاری می‌کردند. او هم هر چند ماه یک بار برای ارسال کمک‌ها اگر شرایط اجازه می‌داد به جبهه می‌رفت، ولی موقعیتی که اسلحه به دست بگیرد نبود. البته در همان اوایل انقلاب عده‌ای از خانم‌ها همراه اعظم و من برای کار با انواع اسلحه به میدان تیر می‌رفتیم و تمرین می‌کردیم.
‌او در دهه آخر زندگی با دهه نخست انقلاب چه تفاوتی داشت؟
اخلاقش که تغییری نکرد. دغدغه مهارت، پیشروبودن زنان و قرارگرفتن آنان در پست‌های بالای مدیریتی برای خدمت به کشور تا پایان عمر هم در او تغییر نکرد، ولی مانند همه آدم‌ها در طول زمان از بُعدهای دیگر تغییر کرد. همه، اوایل انقلاب به مدیریت کشور اعتماد کردند، ولی با دیدن عملکرد نظرها تغییر کرد. عملکرد مسئولان، عملی‌نشدن شعارها و نقد نسبت به آنها بر او هم تأثیر گذاشت و دیگر حمایتی را که در گذشته داشت، نداشت.
‌پیش آمده بود که به عملکرد خود نقد داشته باشد؟
اعظم خیلی دوست داشت ان‌جی‌او خود را گسترش دهد و درباره آموزش در سراسر کشور اقداماتی انجام دهد، ولی موانع زیادی برای او وجود داشت، بنابراین کم‌کاری از سوی او نبود که بخواهد فقط از خود انتقاد کند و قوانین دست‌وپاگیر مانع نرسیدن او به خواسته‌هایش شد. اتفاقا بعد از انقلاب و مجلس اول دوباره برای گرفتن مجوز تأسیس مدرسه اقدام کرد، ولی به بهانه‌های گوناگون مجوز ندادند. وقتی علت را جویا شد گفتند که از همه نظر صلاحیت دارید، ولی اگر قبل از انقلاب مجوز گرفتید، برای تربیت آدم‌های مبارز انقلابی بود حالا این مجوز را برای چه می‌خواهید؟ ‌بنابراین مجوز ندادند و عوامل متعددی مانع رسیدن به بسیاری از خواسته‌هایش شد.
‌سرگذشت مدرسه علایی به کجا رسید؟
مدرسه سال ۵۰ تأسیس شد. اعظم ۵۴ به زندان رفت و ۵۶ آزاد شد و بعد از انقلاب نتوانست به مدرسه بیاید و فقط من در مدرسه ماندم. بعد از انقلاب اسم مدرسه شد بنیاد علایی طالقانی. بعد از فوت پدر سال ۵۹ – ۶۰ بخش‌نامه‌ای با این تیتر به مدرسه آمد؛ اسامی که در روند پیشبرد اهداف امام و اسلام و انقلاب نیست، تغییر داده می‌شود. اول آن فهرست ۲۰، ۳۰ نفری نام بنیاد علایی طالقانی نوشته شده بود. بخش‌نامه را به اداره بردم، گفتم این چیست؟ گفتند چون مدرسه دخترانه است باید اسم بامسمایی داشته باشد، بنابراین اسم مدرسه را گذاشتند ام‌الحسنین. گفتم در همین منطقه ۲، چند مدرسه دخترانه اسم بامسما دارد؟‌ ولی اینها بهانه بود بیشتر. بعد گفتند مدارس نباید خصوصی باشند و باید در اختیار آموزش‌و‌پرورش گذاشته شوند، بنابراین مدرسه از حالت خصوصی‌بودن درآمد. من تا سال ۶۵ در آنجا بودم، ولی دیگر آن‌طوری که ما می‌خواستیم نبود، پس بیرون آمدم. مالک، مدرسه را به ما واگذار کرده بود ولی وقتی آموزش‌و‌پرورش روی آن دست گذاشت آن را به آنها اجاره داد.
‌نگرانی هم برای آینده داشت؟
این اواخر که مریض‌احوال بود نگرانی فرزند معلولش را داشت؛ مخصوصا اینکه حدود یک سال قبل از فوت او، همسرش هم فوت کرد و نگران بود که اگر نباشد وضعیت بچه چگونه می‌شود؟ وابستگی زیادی به این بچه داشت. ما هم سعی کردیم بعد از فوت شرایط را تغییر ندهیم و همان‌طور از او نگهداری می‌شود.
‌مسائل مربوط به زن و مرد در خانواده مذهبی شما چگونه بود که باعث ایجاد گرایش برابری‌خواهانه اعظم شد؟
پدر این بنیان را در خانواده گذاشت که تفاوت و تبعیضی از لحاظ مسئولیت‌پذیری و انجام کارها بین خواهران و برادران نباشد. اتفاقا ما را بیشتر به ادامه تحصیل تشویق کرد. سال یازدهم که ما دوقلوها به مدرسه می‌رفتیم، بخش‌نامه‌ای درباره دوره‌دیدن دختران در پیشاهنگی (سربازی) به مدرسه آمد و قرار بود بعد از دیپلم برای آن قرعه‌کشی کنند. مدیر مدرسه هم سال آخر را حذف کرد؛ چراکه معتقد بود اگر بعد از دیپلم، قرعه سربازی به نام دختری بیفتد، مسئول آن است. ما هم در خانه به پدر گفتیم که دیگر نمی‌توانیم مدرسه برویم. در جواب گفت باید درس بخوانید، پیشاهنگی که مسئله‌ای نیست، مهارت یاد می‌گیرید. ما هم از تجریش به مدرسه دوشیزگان در میدان منیریه رفتیم چون هیچ چیزی از نظر پدر نباید مانع درس‌خواندن ما می‌شد. بعد هم در قرعه‌کشی ثبت‌نام کردیم و معاف شدیم. حدود ۱۵۰ هزار نفر شرکت کرده بودند و فقط ۱۰ هزار را می‌خواستند. وقتی رفتیم جواب بگیریم عده زیادی گریه می‌کردند یا به خاطر اینکه معاف شده بودند یا به این علت که باید سربازی می‌رفتند. در نتیجه چیزی که در خانه ما حاکم بود و بر همه از‌جمله اعظم تأثیر گذاشت، برابری زن و مرد بود.

نویسنده : نیره خادمی
به اشتراک بگذارید
تعداد دیدگاه : 0
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.